1991
۵.۰۹.۱۳۸۹
  15



برچسب‌ها:

 
  14
واقعاً این می‌تونه کجا کاربرد داشته باشه؟

برچسب‌ها:

 
  13
خری را گفتند تو را به چند؟
گفت به هرآنچند که تـــــو.

برچسب‌ها:

 
۵.۰۷.۱۳۸۹
  12
بقول کنستانتین:
همیشه یه گیری هست!

برچسب‌ها:

 
۴.۲۹.۱۳۸۹
  11
+ مردک چرا گوشی رو برنمی‌داری؟
- هان؟
+ حاجی حالم خرابه!
- زنگ بزن اورژانس
+ حاجی حوصلم سررفته!
- بتمرگ بزار ما هم بتمرگیم!
+ حاجی بریم یخ بندازیم تو شرت مجتبی بخندیم؟
- نه! فلشم پیششه!
+ پَ بریم زنگ خونه اکبر و بزنیم فرار کنیم..
- اونم دوره..
+ انگلک میثم بدیم؟
- نه! وحشی شده!
+ سیم‌کلاچ دل‌پیه‌رو رو بکشیم؟
- نه! قراره یکی جور کنه!
+ خونه خالی سراغ داری؟
- آره! کسی داری؟
+ نه!
- کـ.ـسخولی دیگه..
+ حاجی دلستر لایت دارم می‌خورم..
- همونایی که عین شاـش گوره‌خره؟
+ آره!
- نه! خودت بخور!
+حاجی یه دختره‌اس هی تهدید می‌کنه!
- چی می‌گه؟
+می‌گه میام خونه‌ات!
- خوب بگو بیاد! خوبه که!
+ نه! می‌گه میام به ننه‌ات می‌گم!
- چی بگه؟
+ پیچوندمش!
- شماره‌اش و اس‌ام‌اس کن
+ حاجی عینه بلا توی تولایته!
-  همین الان بگو!
+ حالا می‌دمت!  حاجی فیلم چی داری؟
- آواتار رو پس آوردی؟
+ حاجی کاری نداری؟
- بی‌پدر!
+ خدافظ!

برچسب‌ها: ,

 
  10
وقتی تا آرنج پسر دایی توی حلق ما گیر کرده:
- صادق! اذیت نکن!
+ نه! اذیت نمی‌کنه!

پدر سوخته عین اینه که فل‌فل تو کونـ.ـش کرده باشن!!

برچسب‌ها: , , ,

 
۴.۲۷.۱۳۸۹
  9
یه مستراح داریم ته حیاط. چراغش خیلی وقته سوخته. تازه دیشب فهمیدم ترس از تاریکی یعنی چی .

برچسب‌ها:

 
۴.۲۶.۱۳۸۹
  8
یکی از موجودات نیک روزگار خره.

با اینکه ملت همیشه فحش به نافش می‌بندن و پرکاربردترین نماد خریت، خره ولی همیشه سر عقیده‌اش واستاده و عرعر می‌کنه.

یاد بگیرید..

برچسب‌ها:

 
۴.۲۵.۱۳۸۹
  7
این چند روزه بزرگترین دغدغه‌ی زندگی من شده قهرمانی توی این لیگ کذایی، زندگیه داریم؟

برچسب‌ها:

 
۴.۱۸.۱۳۸۹
  6
ننه‌ی گرامی‌مان وقتی بچه بودیم می‌فرمود:
بچه! وقتی بزرگ شدی باید کنکور بدی!
و می‌گفتیم: من باید به کی کون‌کور بدم؟
وقتی جای 5انگشت کشیده و صاف ننه‌ي گرامی‌مان روی صورت‌مان نقش بست فهمیدیم که کون‌کور چیز بدی‌ه!
الان که دقیقاً یک هفته و 35ساعت و 35دقیقه و 25ثانیه از کون‌کور می‌گذره می‌فهمم که کون‌کور رو نباید به کسی داد بلکه اون "کسی"ـه که از آدم می‌گیره. همه‌جا از عواقب بد کون‌کور روی روحیه و جسم پشت‌کون‌کوریا حرف می‌زنن. من این رو وقتی ننه‌ی‌گرامی‌مان کشیده‌ی‌آبدارش رو نثارم کرد نمی‌فهمیدم. اما الان خوب می‌‌فهمم. می‌فهمم که کون‌کور دادن چقدر سخته و 4ساعت روی یک صندلی 30*30 نشستن چقدر به ماتحت آدم صدمه می‌زنه. می‌فهمم که هرروز به امید اینکه تست‌های 1تا100 رو تا ظهر زده باشم، از خواب پاشم چقدر شبیه خوردن محتویات چاه مستراح‌ـه. من همه‌ي اینها و خیلی چیز‌های دیگه رو می‌فهمم. اما نمی‌فهمم که چرا ما باید کون‌کور بدیم. برای رفتن به دانشگاه؟ برای نرفتن به سربازی؟ برای فحش نخوردن از بردار/خواهر بزرگتر؟ برای مسخره نشدن توسط دوستان مشابه گورخر؟ یا برای اینکه فقط انجامش داده باشیم؟ نمی‌دونم! و تا وقتی که نتایج بیاد من فقط باید به خودم امیدواری بدم که، هی! مرد هنوز امیدی هست!
بله! الان دقیقاً یک هفته و 35ساعت و 35دقیقه و 25ثانیه از کون‌کور گرفتن می‌گذره.

برچسب‌ها: ,

 
1991 تنها یه سال نیست

نام:

نوشته‌های پسری دورافتاده. فقط همین. دنبال چیز دیگه‌ایی نگردید.

بایگانی ها
04/01/2010 - 05/01/2010 / 07/01/2010 - 08/01/2010 / 08/01/2010 - 09/01/2010 / 09/01/2010 - 10/01/2010 / 10/01/2010 - 11/01/2010 / 11/01/2010 - 12/01/2010 / 12/01/2010 - 01/01/2011 / 01/01/2011 - 02/01/2011 /


Powered by Blogger

اشتراک در
پست‌ها [Atom]