35
من بودم. روی موتور بودم. موتور و من روی جاده بودیم و با سرعتی خفن به سمت مقصدی کاملاً معلوم بهتاز میتازیدیم. در احوالات خودم سرگردان و سرگشته بودم که لحظهایی به خودم اومدم. شیعی رو وسط جاده، در 500متری خودم دیدم. هنوز به 300متری نرسیده بودم که کاشف به عمل اومد که خری دراز گوش، سفید روی و ماهچهر نصف عرض جاده رو اشغال کرده و به نقطهیی نامعلوم در مقابلش بر و بر نگاه میکند. ما هم به قاعدهی سر سوزنی در خود ریده بودیم که ای داد! من خر، اونم که خر الان خر تو خر میشه! اما خداوند تبارک و تعالا ما را مرهون نعمات خفن خودشان قرار دادند و ترمز(رضیاللهعن) را به یاد ما انداختند. ترمز(رضیاللهعن) هم زحمت باقی را کشید. این شد که ما از روبروی خر مبارک رد شدیم و به سوی مقصد کاملاً معلوم خود رهسپار گشته شدیم. تمام!
پ.ن: یه روز میرسه همین خرا من و به لا بدن، ببین کی گغتم!!!
برچسبها: خریسم, شرح
ارسال یک نظر
اینجا فقط من حق فحش دادن رو دارم. به حق خودتون راضی باشید.