29
ساعت 8صبح زده بودم بیرون. رفتیم حضرت آباجی رو دیدیم. ساعت 12 ملاصدرا بودم. پاهام دیگه تاب خم و راس شدن نداشت. از عرض خیابون که رد میشدم دیدم یه پرایدی که جنس مونثی هم اون رو میروند با شدت هرچهتمامتر به سمتـم میاد. از اونجایی که درهمچین مواقعی قلب آدمیزاد به شدت و حدت میزنه و هی میزنه و دست و پا به مرحلهی لسیت میرسه بنا رو بر این اصل مهم گزاشتم که: کی به کیه!
و وسط خیابون، تو مسیر پرایدی وایسادم. در کمال تعجب، جنس مونث ماشین رو تو 1-1.5متری من نگهداشت و با چهرهایی بهتزده من رو نگاه میکرد و همجنس کناریـش هرهر میخندید. اونجا بود که مطمئن شدم خدایی هم هست!
برچسبها: مکاشفات
ارسال یک نظر
اینجا فقط من حق فحش دادن رو دارم. به حق خودتون راضی باشید.