1991
37
اوایل تابستون همین سال به این نتیجه رسیدم که نمیشه با زنبورهایی که بصورت کاملاً فرط و فرط به اتاق مربوطهی ما حمله میکنند از موضع جنگ و خشانت وارد شد. همین امر موجبات یک معاهدهی صلح که بین من و یک زنبور ناشناس به امضا شفاهی رسید، فراهم آورد. از زمانی که این صلحنامه بین ما امضا شده نه من زنبوری رو کشتم و نه اونها من و نیش زدن.
پ.ن: کاملاً واقعیه .. یه زنبوری تو اتاق اومد .. بهش گفتم فلانی .. از این به بعد نه من شما رو میکشم نه شما من و نیش بزنید . آخه مدتی بود شده بودن مسئلهی درجه یک زندگی من .. بس که نیشم میزدن بیپدرا .
برچسبها: شرح
36
در پی اتفاقات مزحک و خندهدار و پاره کنندهی اخیر همین بس که بگویم: گورْ پدرش!
باشد که رستگار شویم !
برچسبها: شرح
35
من بودم. روی موتور بودم. موتور و من روی جاده بودیم و با سرعتی خفن به سمت مقصدی کاملاً معلوم بهتاز میتازیدیم. در احوالات خودم سرگردان و سرگشته بودم که لحظهایی به خودم اومدم. شیعی رو وسط جاده، در 500متری خودم دیدم. هنوز به 300متری نرسیده بودم که کاشف به عمل اومد که خری دراز گوش، سفید روی و ماهچهر نصف عرض جاده رو اشغال کرده و به نقطهیی نامعلوم در مقابلش بر و بر نگاه میکند. ما هم به قاعدهی سر سوزنی در خود ریده بودیم که ای داد! من خر، اونم که خر الان خر تو خر میشه! اما خداوند تبارک و تعالا ما را مرهون نعمات خفن خودشان قرار دادند و ترمز(رضیاللهعن) را به یاد ما انداختند. ترمز(رضیاللهعن) هم زحمت باقی را کشید. این شد که ما از روبروی خر مبارک رد شدیم و به سوی مقصد کاملاً معلوم خود رهسپار گشته شدیم. تمام!
پ.ن: یه روز میرسه همین خرا من و به لا بدن، ببین کی گغتم!!!
برچسبها: خریسم, شرح
34
ننهی گرامیمان میفرماید:
بچه! وقتی باید بری مستراح برو مستراح. کار امروز و به فردا نینداز!
برچسبها: افاضاتننهیگرامی