22
یادمه وقتی بچه بودم میل بافتنیای آبجیم رو کردم تو پیریز برق. میخواستم خودم رو بِکشم بالا که پنکه رو روشن کنم.
وقتی برقم گرفت -عین فیلم جلو چشمه- همچین مات شدم بعد دلم قیلی ویلی رفت و احساس کردم که یه چیزی/کسی زد توی سینم و من پهن شدم وسط اتاق. همهی اینا تو یکی دو ثانیه اتفاق افتاد.
با چش گریون و کت و کثافت آویزون از دماغم رفتم نزد ننهی گرامی. بعد از اینکه متوجه اصوات درهم برهمی که ازم ساتع/صاتع/ساطع/صاطع میشد، شد نشست ترتر خندیدن به من بیچارهی فلکزده!!
هیچوقت یادم نمیره! منم که لجم گرفته بود وُلوم صدام رو بالاتر بردم و زارزار گریه میکردم، درواقع نعره میزدم! وقتی ننهیگرامی متوجه شد که اگه دس نجُنبونه من به فنا میرم و رو دستش باد میکنم دستی به سر و کلم کشید که آرومم کنه ولی یکی باید خودش و آروم میکرد. خلاصه اینکه از من گریه از ننهیگرامی قهقهه!
یادش بخیر! چقد خوش میگذشت!!
حقیقت.ن: با کمی اغراق!
برچسبها: شرح
ارسال یک نظر
اینجا فقط من حق فحش دادن رو دارم. به حق خودتون راضی باشید.